روزنوشته های رضا چترزرین



پیش نوشت: تو اون چند ماهی که یزد بودم با این بزگوار آشنا نشده بودم.شاید به خاطر این که سال 86 به رحمت خدا رفته

اما همون دو سه نفری هم که مثل فرشته بودن شناختنشون برام کافی بود.

نمیدونم این شعری که تو کتاب های ابتدایی هست. زمان ما هم بود یا نه 

اما خیلی آشناست

هرچه که بیند دیده
                              خدایش آفریده
.
. اما نامه

فرزند دلبندم،

سلامی دلپذیرتر از نسیم بهاری و خوشبوتر از گل‌های کوهساری و گرمتر از چشمه خورشید و روشنتر از سپیده‌دمان به تو تقدیم می‌دارم؛ سلامی برخاسته از پرده جان، سلامی پرورده شور و اشتیاق.

گرامی فرزندم،

ای شکوفه آرزو و بهار امیدم، امید آن دارم که چون باد همیشه تکاپوگر و چون برق، همواره ظلمت‌شکاف و چون مهر، همیشه پرتو‌افشان و چون بدر، هماره شب‌زنده‌دار و چون شباهنگ همه شب سحرخیز باشی.

ای دل‌پسند دلخواه،

دلم می‌خواهد چون ستاره بر لب بام هستی بدرخشی و چون کهکشان از افق‌های بلند بتابی؛ چون قلّه هیمالیا، بر آسمان سرکشی و چون شفق، نور آفتاب را در سینه خود نگهداری؛ چون ارواح پاک از فرط صفا به عرش پر گیری و چون مسیح بر آسمان عروج کنی؛ چون امواج یک لحظه از حرکت باز‌نایستی؛ چون دریا عمیق و بی‌کران باشی. دلم می‌خواهد چون صدف، پر گوهر اما خاموش باشی؛ چون براق، مرکب جان خویش گردی و آسمان‌ها را درنوردی تا پیمبر جانت را به معراج قُرب جانان برسانی. دلم می‌خواهد در اخلاص، سلمان و در زهد اباذر و در اسرار، کمیل و در شوق و استقامت حجر بن عدی، در بیان حجّت، هشام بن حکم و در علم و حکمت، مؤمن الطّاق و در عرفان و عمل اویس قَرن و در صبر و ثبات، زینب زمان باشی.

نور چشمم،

چشم دارم که کم از ذره نباشی که با همه خردی، همتی بلند دارد و تا به آفتاب نرسد، پای از سیر و دست از طلب نکشد.

ذرۀ خرد به خورشید رسید از سبـکی ماند

سرگشـته به راه آن که سبـک‌بار نشد

آشنا باش کزین پـرده خبرها شنـوی

گوش بیـگانه ز اسرار، خبـر‌دار نشد

می‌خواهم کم از نحل نباشی، نمی‌بینی که با همه ضعف و ناتوانی چه شیرین‌کار و سازمان‌دیده و پرتلاش، دوست‌نواز و دشمن‌گداز است. جز از گل‌های پاک ننوشد؛ از گل‌های هرزه و بدبو بپرهیزد و جز بر گیاهان پاک ننشیند و برنخیزد.

می‌خواهم دریا باشی نه حباب، دریا باشی که قطرات سرگردان باران و رودهای بی‌قرار و جوی‌ها و نهرهای بی‌پناه را در سینه خود جای دهی و از الطاف بی‌دریغ خویش همه را بهره‌مند سازی، حباب نباشی که سبک‌مایه و تنگ‌حوصله بوده، از پروا آکنده باشی که فرجام هوا زوال و فناست.

حباب آسا هوای خودنمائی کرد دلتنگم شدم

هم صحبت دریا چو ترک این هوا کردم

چو دریا باش که ظاهرش از باطنش بهتر است؛ نه چون حباب که ظاهری آراسته دارد و باطنی خراب، بر باطن تهی خویش پرده از ریا و تزویر کشیده و سر به کبریائی برافراخته است و بدین جهت است که بد‌عاقبت است؛ نسیمی پرده‌اش بدرد و بادی آبرویش ببرد.

می‌خواهم چون شمیم گل‌های کوهستانی باشی که از خود به‌درمی‌رود و به نقطه‌های دور پراکنده می‌گردد تا از عطر خویش دل‌های پریشان را جمع و جان‌های محزون را شاد و شکفته سازد و مبادا هرگز چون شعله به گِرد خویش پیچی و چون گردباد خودمحور باشی، نبینی که شعله از خودخواهی، دور و نزدیک را بسوزد تا خود برافروزد و گردباد از خودمحوری، غبار برانگیزد و فضا را تیره سازد؟!

فرزند دلبندم،

نصیحتی خواسته بودی، چند جمله می‌نویسم شاید از آن میانه یکی کارگر افتد و تو را می‌سزد که اندرز پدر به جان بپذیری که هم تو شایسته و عاشقی و هم من، دلسوز و مشفق.

فرزندم،

بزرگترین مانع رسیدن به کمال آلوده بودن به گناه است که گناه سمّ قتّال است و اسباب وبال. هر اندازه از گناه فاصله گیری، به خدا نزدیک شوی و هر چه بیشتر گناه را ترک کنی، رضای حق را بهتر جذب کنی. حافظ می‌گوید:

در ره منزل لیـلی که خطرهاست در آن

شرط اول قـدم آنست که مجنـــون باشی

غوطه در اشک بزن، کاهل طریقت گویند

پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز!

عزیزم،

اول‌گام راهیان طریق حق، اطاعت فرمان و ترک عصیان است. جائی که صفی‌الله را با ترک اولائی ز بهشت می‌رانند؛ چگونه آلودگان را با آن همه گناه به بهشت فراخوانند؟! اگر می‌خواهی به قرب خدا رسی؛ باید ترک هوا کنی که صاحبان گناه، آبروئی ندارند و آنان را به کعبه رضای حق راهی نیست. بیچارگی و واماندگی و بدبختی بشر، همه از معصیت است که گناه، عامل ذلت و باعث نکبت و وسیله سلب توفیق و سبب لغزش از طریق است.

دعای کمیل را با تفکر در واژه واژه آن بخوان تا از عواقب شوم گناه آگاه گردی. خوب بیندیش که علی(علیه‌السلام) چه می‌گوید و آثار شوم گناه را چگونه بیان می‌فرماید. گاهی گناه، بلا نازل می‌سازد و گاه برکت می‌برد و گاه مانع رفع دعا و اجابت التماس بنده می‌گردد؛ گاهی حلاوت عبادت را از آدمی می‌گیرد که دل از گناه تیره می‌شود و توفیق از انسان دور می‌گردد. آن گاه در پایان دعا، بی‌تابی علی را با همه عصمت و طهارتش بنگر؛ درست چون مجروحی خون از بدن رفته و چون زمین‌خورده‌ای دست و پا شکسته و چون مصدومی در تصادف متلاشی گشته، دست استغاثه برمی‌آورد و فریاد برمی‌دارد و پریشان و بی‌طاقت می‌نالد که خدایا زود باش، شتاب کن، همین شب، همین ساعت، همین لحظه دستم را بگیر که می‌افتم، توفیقم بخش که این زهر هلاکم می‌کند، درمانم کن که این درد هم اکنون مرا می‌کشد. از درد به خود می‌پیچد که هر نفس، خطر مرگ تهدیدش می‌کند، ناله می‌زند و خدا را قسم می‌دهد که: .ان تهب لی فی هذه اللّیله و فی هذه الساع کلّ جرم اجرمته و کلّ ذنب اذنبته.»

راستی چه بی‌انصافی و بزرگ‌ستمی است که انسان با مولای مهربان خویش درافتد و با آن همه عنایت و نوازش و مرحمت که از او می‌بیند، باز جرئت ورزد و فرمان او را مخالفت نماید. آه، چه بی‌شرمی از این بالاتر و چه وقاحتی از این زشت‌تر؟ و چه گستاخی از این رسواتر؟ آه، چه خجلت‌آور است که او با بی‌نیازی، ناز تو کشد و تو با آن همه نیاز، به او پشت کنی!! او تو را فراخواند و تو فاصله گیری و به عقب برگردی؛ او در حق تو، وفا کند در پی وفا، کرم کند بر سر کرم و نعمت دهد پیاپی و نوایت رساند دمادم و تو در حق او، جفا کنی بر سر جفا و جرئت‌ ورزی در پی جرئت!! دعوتش را نپذیری و محبتش را ناسپاسی کنی. کفران ورزی و سرپیچی کنی. وای و صد وای از این جسارت که او تو را جوید و خواند و تو از او در غفلت به سر بری. او به تو رو می‌آرد و تو از او بگریزی. او به گرمی پاسخت گوید و تو دعوتش را اجابت نکنی.

عزیز من،

هر گناهی جسارت به خداست. این همه جسارت را چگونه تحمل می‌کنی؟! آیا روزی می‌توانی آن را تلافی کنی. دعای توبه زین العابدین را بخوان؛ ببین و بیندیش، بخوان و بازخوان. بنگر که چگونه گناه در نظر وی عظیم و غیر‌قابل‌جبران است. می‌فرماید: اگر آن قدر دستم را به درگاه تو بلند سازم تا بازوانم از پیکر فروافتد و اگر در برابرت به معذرت رکوع روم و آن‌قدر رکوعم را طولانی کنم تا پشتم بشکند و اگر در برابر تو آن‌قدر به خاک افتم تا مهره‌های گردنم از کار افتد و اگر تلافی گناه را همه عمر به جای نان و آب، خاک و خاکستر خورم با این همه شایسته بخشش یک گناه نگردم.»

فرزندم،

خوب در گناهان گذشته و حال خویش بیندیش و همواره آن را به یاد داشته باش و همواره هراسان و بیمناک باش که کار گناه وخیم است و عاقبتش نامعلوم. اگر تو آن را فراموش کنی، خدا فراموش نخواهد کرد. هر زمان که حالی داری، استغفار کن و از خد آمرزش خواه که پیامبر گرامی با عصمت عظیمش هر روز هفتاد بار استغفار می‌کرد. خوف از گناه علامت ایمان است که پیامبر(ص) به اباذر فرمود: نشان مؤمن آن ست که اگر گناهی کند چنان هراسان باشد که گوئی در کنار صخره‌ای لرزان قرار گرفته که هر لحظه بیم آن می‌رود که آن صخره عظیم فروغلتد و بر او فروافتد.»

فرزندم،

به خود اجازه هیچ گناهی مده اگرچه خرد و حقیر باشد؛ که هر گناهی مخالفت خداست و مخالفت خدا در هر امر عظیم است و علی(علیه السلام) فرمود: اشدّ الذنوب ما استخفّ به صاحبه؛ سخت‌ترین گناه گناهی‌ست که گنه‌کار آن را کوچک شمارد.» مگر نه این است که کوه‌های بزرگ از سنگ‌ریزه‌های خرد و دریای بی‌کران از قطرات باران فراهم می‌آید؟ شاعر عرب می‌گوید:

خلِّ الذنوب صغیرها و کبیرها فَهُوَ التُّقی

لا تُحقِرنَّ صغیرهً ان الجِبال مِن الحِصی

و امام بزرگوار موسی بن جعفر(علیه‌السلام) فرمود: خشم خدا در میان گناهان پنهان است، پس هیچ گناه را مرتکب مشو چه دانی شاید همان گناه کمین‌گاه خشم خداست و تو با ارتکاب آن به خشم خدا دچار خواهی شد.»

عزیزم،

گاه یک شعله موجب حریقی بزرگ می‌گردد و کبریتی خرمنی را آتش می‌زند و موئی دیده را کور می‌سازد؛ پس مبادا هیچ گناهی را کوچک شماری که در دید بزرگان معرفت هر گناهی کبیره است.

هر چند که پند در جهان بسیار است

پندی دهمت که گوهری شهوار است

مشمار گنه خرد و گر چند کم است

یک شعله کم آفت صد نیـــزار است

اگرچه سخن به درازا کشید، بگذار سخنی دیگر از زین‌العابدین(علیه‌السلام) که دردشناس و درمان‌دان است، در خطر گناه، برای تو بخوانم که تو فروغ چشم و آرام دل منی و دریغم آید که تو را از خطرات گناه در حدّ توان خویش آگاه نسازم. دوست دارم که تو را پیش از سقوط در چاه، بیدار سازم تا به چاه نیفتی و اگر خدای ناکرده افتادی، رهائی خویش را به سرعت چاره‌ جوئی و در چاه نمانی که ماندن همان است و هلاکت همان. در مناجات نخستین از مناجات پانزده‌گانه زین‌العابدین(علیه‌السلام) چنین می‌خوانی: الهی البستنی الخطایا ثوب مذلّتی وَ جَلّلنی التباعد منک لباس مسکنتی و امات قلبی عظیم جنایتی؛ یعنی، خدایا گناهان لباس ذلّت و خواری بر تنم پوشانده و دوری از تو جامه بدبختی و بیچارگی در برم کرده و جنایت بزرگ من، دلم را نه افسرده که مرده ساخته است.»

در هر حال مردانه کوشش کن و به هر طریق که می‌توانی از راه مراقبه یا محاکمه یا ندامت و توبه و یا استغفار و التماس، گرد معصیت و غفلت را از آینه دل بزدای و مراقب باش تا دگر باره غبار بر آن ننشیند.

فرزند محبوبم،

از تو که کم گناه کرده‌ای و دلی پاک و باصفا داری، فراوان التماس دعا دارم. مبادا پدر گنه‌کارت را فراموش کنی، تو را به خدا می‌سپارم.

خدا‌حافظ

پدرت محمد‌حسین بهجتی

. رضا چترزرین



دخترم که به سن بلوغ رسید و ارتباطش با پسرها شروع شد، بهش میگم:

 

دخترم این حق توعه که تصمیم بگیری بدنت رو چطوری و تا چه حد و به چه کسانی نشون بدی. بدنِ تو حریمِ توعه. نه من به عنوان پدرت و نه هرکس دیگه‌ای حق نداره برای تو تعیین کنه چطوری لباس بپوشی. آرایش کنی. و چه کسی بدن تو رو ببینه. ولی بابا جون بدون که آدما خیلی ظاهربین هستند. حالا خودت با یکم تجربه و معاشرت میفهمی. بدون که خیلی وقتا تو از پوشیدن یه لباس قصدی داری و دیگران هرگز حتی به نیت تو فکر نمی‌کنند. اونها با ذهن مریض و بیمار خودشون به تو نگاه می‌کنند. اگه برات مهم نبود، که یعنی بهتر از بابایی هستی. اما اگه برات مهم بود دیگران چه فکری راجبت می‌کنن، مثلِ من کمی مراعات کن. اگه دوست داری خطِ سینه‌ات دیده بشه، موقعی لباس قشنگات رو بپوش که آدمای اون جمع تو رو به خاطر جانان بودنت دوست داشته باشند، نه به خاطرِ سینه‌های بلوریت  عزیزِ بابایی.

 

بابایی حواست باشه که تو باید زندگی کنی. تجربه کنی. اما اگه حس کردی نیاز داری یه سری کارا رو نکنی و از تجربه‌ی دیگران استفاده کنی، اول از همه بیا پیش من. من هرچی بدونم رو باهات در میون میذارم. راجب دوستای پسرت باهات حرف میزنم و سعی میکنم چیزایی که راجب جنسِ خودم می‌دونم رو به تو ام یاد بدم. اما عزیزِ بابا بدون که هیچوقت دوست ندارم با فکرِ من فکر کنی. مثلِ من زندگی کنی و بخوای مجبور به کاری بشی. دخترِ قشنگِ من، من دلم می‌خواد تو بهترینِ خودت باشی.

 

پس اگه یه روزی برات جالب شد که تتو بزنی، قطعا تو انتخابِ جا و طرحش بهت کمک می‌کنم؛ اما در کنارش بهت اینو هم میگم که این تا آخرِ عمر قراره رو تن زیبای تو بمونه و باید حسابی درباره این تصمیم فکر کنی. تو اونقدر مثل خودم دل نازک هستی که مطمئنم دردِ پاک کردنِ تتو برات غیر قابل تحمله. بابایی بازم راجبش فکر کن اما بدون بی تتو و با تتو، تو زیباترین دخترِ این شهری تو دیدِ من.

 

بابا جون پاکیِ تو رو بکارت تو تعیین نمی‌کنه. اون فقط یه پرده‌س که قبل و بعدش تو میتونی هم پاک باشی و هم ناپاک. دخترم مدلِ زندگی کردنت تو رو آدم پاک یا ناپاکی می‌کنه. پاکی این نیست که با معشوقه‌ات نخوابی. پاکی این نیست که باهاش عشق بازی نکنی. بهش عشق ندی عشق نگیری. پاکی ینی تو تخت کسی نری مگه واقعا از ته دلت دوستش داشته باشی. حداقل من اینجوری فکر می‌کنم دخترم. تو برو بگرد ببین پاکی ینی چی. بیا به منم یاد بده. شاید من تمام عمرم اشتباه می‌کردم آرومِ جونم.

 

دخترم اگه یه روزی اومدی و گفتی حامله‌ شدی، مطمئن باش جوری رفتار نمی‌کنم که حس کنی دفعه بعدی نباید بیای سراغ بابایی. سرزنشت نمی‌کنم. خودمو سرزنش میکنم که چرا به قدر کافی رفتار جنسی سالم رو بهت یاد ندادم. بابایی اصلا نگران نباش. من پشتتم. اول باید  با پدرِ بچت جرف بزنی. باید ازش بپرسی چه تصمیمی داره. این یه تصمیم دو نفره‌ست. اگه هر تصمیمی بگیری، من ازت حمایت می‌کنم و تمام تلاشم رو می‌کنم در کنارت باشم. بابایی این اتفاق ممکنه برای هر کسی پیش بیاد. درکم میکنی که چقدر برام سخته این تغییرِ یهویی مسیرِ زندگیت؛ اما منم بهش عادت می‌کنم. با هم همفکری می‌‌کنیم تا بهترین نتیجه رو بتونی تو این مسیرِ جدید بگیری. اصن میایم دوباره راجب اهدافت فکر می‌کنیم. بابا جونم من خیلی دلم می‌خواد تو همیشه به دنبال علاقت بری. میخواد پیانو زدن باشه. میخواد ورزش کردن باشه. میخواد نقاشی کشیدن باشه. یا اصن بخوای بری زندگیِ آدما رو تو اتاق عمل نجات بدی. تو توی هر کدوم ازینا میتونی باعث افتخار من باشی. باباجون یادت نره که اول دنبال راضی بودن از خودت باشی. افتخار کردنِ پدرت زمانی خوبه که تو خوشحال باشی از کاری که کردی و مسیری که پیش رفتی.

 

بابایی عاشقِ توعه… هیچوقت این رو فراموش نکن عزیزِ جونم  دختر زیبای من

گه راجب هشتگ #بابا_میدونه چیزی نمی‌دونستین، رو روشن کنید و اینجا رو ببینید:

جویان باقری


پی نوشت :

نامه ای که جویان به دخترش نوشته قشنگه هر چند اگه من بخوام همین نامه رو به دخترم بنویسم

با بعضی از هنجار هایی که خودش مشخص کرده موافق نیستم



امشب در آستانه  24 سالگی، خودم واسه خودم تولد میگیرم؛ هدیه ام قراره این نوشته رو به خودم تقدیم کنم

به ضمیر ناخوداگاه  بفهمونم این رابطه چیه؟

این رشته توییت ناب رو از یکی از کاربرای توییتر کش رفتم

@ForneverFlower

این بزرگوار که اولین توییت سنجاق شده اش همینه البته من خیلی کوتاه و مختصر برای خودم خلاصه کردم

کل چیزی که میخوام بگم خلاصه اش اینی میشه که( یک مماس )گفته:

گفت :ما همیشه درگیر آدمای نادرست میشیم، البته در واقع اونا که به هیچ جاشون نیست، الکی

 با خودمون درگیر میشیم فقط

خوب ابیوزرا ها کسایی هستند که قربانی می گیرند حالا چه میخواد پسر باشه یا دختر

قربانی هم به همین صورت

من خودم هم فکر کنم مورد آزار قرار گرفتم توی رابطه از طرف یک دختر ابیوزرا

اخرش نمیخوام بگم که یا نتیجه گیری کنم که وارد  هررابطه ای نشید. یا اصلا کلا نشید

همون طور که  سعدی میگه

به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار

نه. 

ادامه اش میگه

که بر و بحر فراخست و آدمی بسیار. منظورش شخص مورد نظره

نه این که همون روز اول بگی من با یک نگاه عاشق شدم بعد که یه مدت وارد رابطه شدید. بفهمی طرف مقابلت مریضه و

 تو هم درگیر و هم خودتون و هم اون نیاز به تراپیست پیدا می کنید.

 

اگر هم شدید با صبر و حوصله،شناخت کامل عاشق بشید. و به قصد ازدواج

البته خیلی از پسر ها قصدشون ازدواج نیست. فقط ی نیازها و تفریح

منظورم پسرها زیر 22 سال بوداههههههههه که خیلی سرسری وارد یه رابطه میشند و فکر میکنند زندگی مشترک

 داشتن کشکه.و به همین سادگی بزارین مثل من لیسانس رو بگیرین سربازی رو هم رفته باشند بعد میفهمند چی میگم

دوست داشتن احساس امنیت و آرامش، حمایت، اعتماد و احترام رو به همراه داره. سوءاستفاده با احساس قدرت و کنترل همراهه.

یه نکته‌ای که خیلیا نمی‌دونن اینه که خود ابیوزرا ها هم به شکل مریض‌گونه‌ای فاقد اعتماد به نفسن. خودشونو از نظر اجتماعی ارزشمند نمی‌دونن(بی‌پولی ، نداشتن تحصیلات یا خانواده سطح بالا)‌ و با این رابطه تلاش می‌کنن بخشی از ارزش وجودشون رو با کنترلو تسلط بر پارتنرشون به دست بیارن

قربانی هم به طرز مریض‌گونه‌آی بی‌اعتماد به نفسه و به دلایل مشابهی خودشو از نظر اجتماعی بی ارزش میدونه و سعی می‌کنه این ارزشو رو با تسلیم کردن خودش به یک نفر دیگه به دست بیاره ترسی که اون اینسکیوریتی رو تقویت میکنه بازم دوست‌داشتنی نبودنه

 

نمونه اش خیلی زیاده

تو رشته توییت همه از تجربه هاشون گفتن و کامنت گذاشتن

تجربه من هم که همین اسکرین شات بالا


 

همین قضیه دست نوشته به آذز که خیلی سر صدا کرد

و فیک بود البته

 

عشق قربانی؛ برای فرد سوءاستفاده کننده ؛چندان اهمیتی نداره. اون داره از طریق آزار قربانی داره کمبودهاش رو جبران میکنه

 

 بدی رابطه ی ابیوزیو اینه که هر چی زمان میگذره

وابستگی که بیش تر میشه ابیوز هم بیش تر میشه

بعد بخاطر ابیوز اونقدر خالی از اعتماد به نفس میشه که نمیتونه کات کنه

یه سیکل معیوب مثل خیلی بیماری ها

  در یک رابطه ابیوزیو یا سواستفاده‌گرانه هرچی بیشتر تحمل کنی و به زعم خودت فداکاری کنی ، احترامت رو بیشتر نزد پارتنرت از دست میدی و اون بیشتر ابیوزت می‌کنه

این باعث میشه قربانی احساس دیوونگی بکنه و از طرفی چون ابیوزرا این احساس رو در طرف مقابلشون القا میکنن که از اون شخص بهتر گیرت نمیاد ، قربانی می‌ترسه مشکلش رو با کس دیگه‌ای مطرح کنه

 

 تامام

بدی رابطه‌ی عاطفی پیچیده و غلط فقط اون زجری که در دوران خودش بهمون می‌ده نیست. علاوه بر اون تمام باریست که تا سال‌ها به روابط صحیحمون هم تحمیل می‌کنه. اون ترس‌ها، ناامنی‌ها، نکنه اینو اونجوری بفهمه‌ها. تحلیل رفتار طبیعی آدم صحیح بر اساس تجربه‌ی رفتار بیمار آدم غلط.

 

یادتون باشه که ابیوزر وما یک شخصیت شیطانی نیست ، ممکنه او هم به خاطر ابیوزهایی که در بچگی

شده یا حقارتی که کشیده ، ابیوزر شده باشه ، راه حلش فقط و فقط روان‌درمانیه.




در من، کسی باز یاد تو افتاد، امشب

بانگی تو را، از درونم صلا داد، امشب

من بی‌تو، امشب دلم شادمان نیست اینجا

بی‌ من، تو، هر جا که هستی دلت شاد، امشب

در ذهنم‌ ای چهره‌ات بهترین یادگاری! 

زیبا‌ترین شعرم ارزانی‌ات باد امشب


 من با اجازه تون ۴تا کتاب بگم در این مورد که خوبن،

۱.زندگی خود را دوباره بیافرینید

۲.طرحواره درمانی--انتشارات ارجمند جلد یک

۳.وضعیت آخر

۴.هنر شناخت مردم

 

اینم دوتا موزیک ویدیو با اهنگ های قشنگشون


Bumro Video Song - Notebook


اینم دو تا ویدیو برای رقاصایی مثل خودم

تو عمرم همچین رقص قشنگی ندیدم

Ghar More Pardesiya Video Song - Kalank



2-First Class - Kalank Full Hd

اینم یه اهنگ از آریجیت خودمون



 




بعد از تموم کردن سربازی دیگه وقت خوندن وبلاگ؛کتاب؛ رو  ندارم.و همین طور نوشتن به آینده فکر میکنم به کار

به استخدامی-به ازدواج

اولین استخدامی رو هم اشتباه ثبت نام کردم و کلی خونده بودم

هیچ شد. همه زحمت هام به باد رفت

تو کل اون دو سال سربازی که لپ تاپ می بردم اداره؛ همه اش یا درس می خوندم یا تو وبلاگ ها بودم یا توی توییتر

واقعا تو روزای سربازی روزی سه ساعت وبلاگ می خوندم البته کارم رو هم انجام می دادم همراه با غر غر های رئیس (این کچله)

صبحانه(کله پاچه) یکی از روز های پنج شنبه هفته بعد از زیارت عاشورا

همراه با سه تا سرباز و همکارها


 از این مجموعه یه ادم گلی بود که به خاطر اون تونستم دو سال سربازی رو راحت باشم

سربازی که  از اول دی که تموم شده  و من امروز دقیقا دو ماهه که نه به ویرگول سر زدم و نه به این وبلاگ 

البته شاید خیلی کم در حد ده دقیقه

این پست نامه ای به فرزند رو هم از جای دیگه کپی کردم همراه با کمی اضافات خودم

کلی نوشته های نصف و نیمه دارم. که باید تکمیل بشن و بعد بزارمشون اینجا اما نمیدونم با این که خیلی سرم

 شلوغه دوباره یه روزی بر می گردم این جا یا نه

فعلا که باید کار کنم پول کتاب های که قراره برای استخدامی بخونم رو جور کنم.

قبلا 1.500 میلیون پونصد پول دادم الان هم باید 2 میلیون تومن دیگه هم بدم که کتاب بخرم.

چقد سخته زندگی کردن تو این دوره زمونه

نامه ی خیلی قشنگیه


نامه ای به فرزندم

فرزندم اکنون که این توصیه ها را برایت می نویسم هنوز پا به این دنیا نگذاشته ای! دنیایی که فقط و فقط یک بار فرصت تجربه اش را خواهی داشت و زمانهایی خواهی داشت که به چشم بر هم زدنی می گذرند. زمان هایی که هیچ گاه دکمه ی تکرار یا برگشت نخواهند داشت. فرزندم دنیایی که قرار است در آن قدم بگذاری پیش از همه چیز دنیای فرصت است، فرصت زندگی کردن، آموختن، بزرگ شدن، دوست داشتن و دوست داشته شدن، پرستیدن. و در این دنیا فرصت تجربه ی هر چیزی را نخواهی داشت. گاهی برای تجربه های  اشتباهی که کسب میکنی تا آخرین لحظه ی عمر فرصت جبران نخواهی یافت و برای تجربه های خوبی که فرصت کسبش را از دست می دهی نیز! پس تا می توانی با چشمان باز از همه چیز استفاده کن و راه هایی که دیگران رفته اند را دوباره امتحان نکن.

فرزندم نصایح پدرت را که حاصل سالها و روزهای شیرین و تلخ بوده است به عنوان هدیه ای ناقابل از وظایف پدری بپذیر:

فرزندم هر آنچه بیشتر بدانی بهتر است ولی انسان را با دانسته هایش انسان نمیشناسند، پس هیچ گاه فراموش نکن که:

              علم چندان که بیشتر خوانی    چون عمل در تو نیست نادانی

فرزندم، انسان در مقابل چیزی که از عزت نفس خویش بذل می کند، چیزی به دست نخواهد آورد، هیچ چیز در دنیا با ارزش تر از عزت نفس و آبروی تو نیست، پس چیزی از کسی مخواه مگر آنکه حق تو باشد و هیچ گاه فراموش مکن که:

              دست طلب چو پیش کسان میکنی دراز  پل بسته ای که بگذری از آبروی خویش

فرزندم، تا میتوانی همه را دوست داشته باش

فرزندم، بدان که عاشقی سخت است ولی معشوق بودن از آن سخت تر است، نه این باش و نه آن، هر دو را با هم باش!

فرزندم، نزدیک ترین کس به تو کسی است که از سکوتت، حرفهایت را می فهمد و احساست را و اعتقادت را، و تو نیز او را!

فرزند عزیزم، تا میتوانی برای همه دل بسوزان و همیشه یادت باشد که : "عبادت به جز خدمت خلق نیست" اما این اصل مهمتر را هم فراموش فراموش نکن: "مهربانی به دیگری آن نیست که به او هر چه خواست بدهی و اجابتش کنی، بلکه خیراندیش و خیرخواهش باش حتی اگر خودش نخواهد."

فک کنم همان ماهی ندادن باشد بلکه ماهیگیری یاد دادن است.

ای حاصل عمر پدر، گاهی برای چیزهای کوچکی چون 10 ساتی متر بلندتر شدن قد چند سال صبر لازم است و برای آنگه پشت لبت سبز شود نیز؛ پس این درس را از زندگی بیاموز که به آنچه میخواهی یک شبه دست نخواهی یافت؛ گاهی سالها صبر لازم است.

ای ثمره ی یک عمر زندگیم، از دمدمی مزاجانی مباش که با داستانی مصمم می شوند و عزم خود را جزم می کنند و به آیه ی یأسی نا امید می شوند.

فرزندم، یا رازهایت را به کسی نگو یا رازداری برای خود انتخاب کن که تو هم رازدار او باشی نه فقط او رازدار تو. و این را هم فراموش نکن که یک راز تا وقتی راز است که بین دو نفر است، به محض اینکه شخص سومی آن را دانست دیگر راز نخواهد بود.(سریال دروغگویان زیبای کوچک)

فرزند عزیزم، از آنچه اعتیاد دارد اعم از مخدرات، سرگرمی ها، بازی ها و نوشیدنی ها دوری کن، چرا که تا امتحان نکرده ای آزاد و رهایی ولی اگر امتحان کردی در بند می شوی و بیمار.

فرزند دلبندم، هر چقدر آلودگی مضموم است و مایه ی بیماری، وسواس هم ناپسند است و عامل بیماری روح و نقطه ضعف.

فرزند عزیزتر از جانم، به هیچکس چنان نگاه نکن که از او بالاتری و او از تو پایین تر، بندگان عزیز خداوند زیر قبای خودش پنهانند و جز خودش کسی آنها را نمی شناسد!

فرزندم، فراموش نکن که: اگر عرشی به فرش آیی و به یاد آر صاحب منصبی که شب هنگام غذایش را ده ها غلام بر طبق های بزرگ حمل میکردند و صبحگاهان سگی بر گردن!

 



پیش نوشت: این نامه مجموعه ای از گزین گویه های نویسندگان بزرگ و همچنین نوشته های دوستان (شاهین کلانتری )و اضافات خودم هستش که به صورت نامه درآورده ام.

دختر قشنگم

و شاید پسر مهربونم

سلام

ما آدم های دارای روحی سرکش و ناآرامیم که در جستجوی بهترین ابزار برای بیان خویشتن ایم و اگر نتوانیم خود را با کلمات توضیح بدهیم در ورطه و غرقاب پوچی و ناامیدی فرو می رویم حالا چه در بیان عاطفی برای جنس مکمل ات باشد.یا در ستایش پروردگارت

دلم می خواهد همانند مری شلی (Marry Shelley 20)

از خواب که پا شدی بنویسی از خوابی که دیدی از روزی که برتو گذشت

من هم نصیحتی که پدرش به مری کرد رو برای تو می کنم.

پدرش اون رو دعوت می کنه که تا فقط یک کپی کننده از ایده‌ها و نوشته‌های دیگران نباشه و پیرو خودش باشه و خلق کنه

و میگه که:

خودت را از افکار و سخنان دیگران رها کن،مری؛ صدای خودت رو پیدا کن

دلم می خواهد تمام موفقیت ها و شکست هایت را یادداشت کنی تمام درس هایی که از گفته های دیگران در کوچه و خیابون یا معلمت سر کلاس یاد میگیری بنویسی از تمام دلتنگی هایت و لحظه های شگفت انگیزی که در زندگیت داری

در نامه قبلی ام در باب کتاب خوانی برایت نوشتم اما در این نامه می خواهم به این تاج (قلم)و تخت پادشاهی(کاغذ) اشاره کنم.

  • نوشتن همان کتاب خواندن است اما وارونه
  • تنها یک نسل کتاب‌ خوان،
  • یک نسل نویسنده بار می‌آورد.
  • استیون اسپیلبرگ
  • کلمات نقش مهمی را در زندگی ما ایفا می کنند حتی از جنگیدن هم قوی تر هستند

ای قلم، ای مهجورترین قسم خدا! به خدا بی تو تنهایم.

مِدادُ الْعُلماءِ اَفضَلُ مِن دِماءِ الشُّهداءَ؛ قلم دانشمندان، ارزشمندتر از خون شهداست».

و ایمان می آوریم به قلم» و نگارش.

قلم پل اندیشه‌ها و فضایل است چنانکه پل بیماری‌های فکری و رذایل هم می‌تواند باشد پس حواست باشد پا به تله ی بیماری های فکری ندهی

کیمیاگران میدان نوشتن، همه از یک خاندانند؛ از خاندان بزرگی ها و انسان ستایی ها، از شاهراه مهرگستری و روح نوازی. از حافظ و مولانا و نظامی گرفته تا نیما یوشیج و سهراب سپهری و سیدحسن حسینی

خود ارتقا بخشی فکری جز با نوشتن صورت نمی‌گیرد.

به قول حسن کامشاد در کتاب حدیث نفس»، نوشتن برای تسکین خویشتن است.

بگذار نوشتن مشوق اصلی تو باشد

بنویس تا زنده بمانی، تا ابد! کلمه‌ها مرگ ندارند!

گاهی تنها چیزی که برای ادم مانده است و ادم را نجات میدهند؛

کلمات ونوشتن هستند

گفتن و خلاص شدن از دست چیزهایی که ادم را از درون می خورند.

فریدون مشیری» می‌گوید:

شرف دست همین بس که نوشتن با اوست

خوش‌ترین مایه‌ی دلبستگی من با اوست

زندگی ارزش نوشته‌ شدن را دارد. همانگونه که شاملو» می‌گوید: من با تو رویایم را در بیداری دنبال می‌گیرم»

آواره‌ایم و جُز نوشتن، سرپناهی نیست

این روزها که در بساطِ عُمر، آهی نیست

به راه بادیه نوشتن، به از خواندن باطل


در حوالی این دنیا . . .

نه صادق ، به زندگی هدایت شد . .

نه فروغ ، از نا امیدی به امید رسید . .

و نه سهراب ، قایقی ساخت تا به شهر رویاهایش برسد !

قلم و کاغذ ؛ کارشان بازیست با ذهن . .

تا روزمان را به شب و ماهش دلخوش کند ! !

" خوشبخت " باش . . .

همان باش که میخواهی . . .

اگر دیگران آن را دوست ندارند . . .

بگذار " دوست نداشته باشند " . . .

ولی تو همیشه " همانی باش که خودت دوست داری "

چه بیایی چه نه همیشه جایت اینجاست جایی که هر نیمه شب واژگانم در هوایت می ریزند از سر و روی قلمم؛ راستی مگر تو رفته ای ازدلم اصلا که من منتظر برگشتنت باشم

دوستدارت شاید پدرت

نامه های قبلی

-نامه ای به فرزندم ای کاش تو هم مثل بهار قصه نفس باشی

نامه ای به فرزندم در باب فیلم و سریال دیدن

-نامه ای به فرزندم در باب عشق

-نامه ای به فرزندم در باب کتابخوانی

-نامه ای به فررزندم خداوند لک لک ها را دوست دارد

نامه ای به فرزندم تو خود باش

نامه ای به فرزند آینده ام:هیچگاه به مدرسه نرو



یه  چند سالیه که با صدا و سیما قهر بودیم 

دیدین  که خیلی ها میگن ما اصلا تلویزیون نگاه نمی کنیم  پزشو  هم میدن که آره ما همانگار خیلی کلاس داره

ولی خوب چکار کنیم وقتی برنامه خوب نباشه برای چی باید بشینیم وقتمون رو تلف کنیم


بعد از مدت ها یه برنامه خوب از شبکه چهار دیدم البته این هیجده قسمتی هم که پخش شده همه رو دانلود کردم وگرنه پای تلوزیون ندیدم و ننشستم

یه برنامه توپ و عالی به  سردبیری و مجری گری  پیام فضلی نژاد

موضوع برنامه گفتگوی چالشی با متفکران و اندیشمندان و هنرمندان ایران امروزه

برای رفقایی که در جستجوی بحث های اساسی در حوزه های ی و فلسفی و دینی هستند.

اکانت توییتر برنامه شوکران

@ShokaranTv 

اکانت توییتر پیام فضلی نژاد

@Fazlinejad

تو توییتر یه شوخی هم با پیام فضلی نژاد کردیم که البته گفتیم توییت طنز بود

 


 

بزارید= غلط املایی  =بذارید درسته

البته به غیر برنامه شوکران –یه 250 تا مستند هم دانلود کردم تو این چند روزه که سر فرصت ببینم

یا برنامه خشت خام (تاریخ انلاین)حسین دهباشی رو هم از 44 قسمتی که پخش شده 39 قسمت رو دیدم و دانلود کردم.

 

اما از مهمون های برنامه بگم

از پرویز خرسند  بگم  یار غار علی شریعتی  

از خاطراتشون از کتاب هاش از زندان بودنشون

من که پرویز خرسند رو نمی شناختم اما تصمیم گرفتم همه کتاب هاشون رو بخونم.

قوى ترین نویسنده اى که به تعبیر دکتر شریعتى 'نثر امروز را در خدمت ایمان دیروز ما قرار داد'

 یا از عبدالله انوار

حکیم ٩٤ ساله، شارح، مترجم، نسخه شناس، فهرست‌نویس، ریاضی‌دان، از نویسندگان لغت نامه دهخدا و رئیس سابق نسخ خطی کتابخانه ملی

و دردناک تر از همه این که

این بزگوار

شرح و ترجمه ۲۲ جلد کتاب شفای بوعلی‌سینا رو انجام داده (هیچ ناشری به دلیل گستردگی کار حاضر به انتشار آن نشده‌است)

 از ابولقاسم علیدوست  و حمید پارسانیا بگم که موضوع برنامه شون  فقه و حکومت ،، جامعه سکولارو.بود

و دو تایشون که کلی کتاب نوشته بودن

و یا از مهمون های خانم -نوشین انصاری که در مورد کتاب و کتابداری بود یا  خانم ایران درودی نقاش،نویسنده کارگردان برجسته کشورمون

این همه متفکر و دانشمند تو کشورمون بوده که من نمی شناختم ای وای .

دوست داشتم جای هر کدوم از این مهمون های برنامه بودم و مثل هر کدوم یه سه یا چهار زبان دنیا مسلط بودم و یه کتاب خونه بزرگ هم داشتم

یا پروفسور کریستین بونو

فقط به جمله کوتاهی از خودشون

گفتم اگر ١٠ مرجع تقلید را براى سخنرانى به شانزلیزه فرانسه بیاورید، نمیتوانند کسى را مسلمان کنند؛ اصلا کسى نمى آید. اگر کسى هم بیاید و شروع کنند به شنیدن مساىل  فقه، میگویند به من چه؟ چه کار دارم به این مسائل؟ در حالى که عقل، مشترکِ بشر است.

اما حیف

اینقدر راجب به اینا مطلب زیاده که  خودم بعد تموم شدن برنامه راجبشون چند صفحه word

یادداشت برداشتم که همه رو اگه اینجا بنویسم که خودش ده تا پست جداگانه میشه

خلاصه هر کی اگه خواست میتونه خلاصه من از حرف هاشون رو که برای هر مهمون

یک صفحه درست کردم براش بفرستم یا ایمیل کنم.

 

 

 

 

 

 

 



تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانلود فیلم هندی the news of the best world wide web ارایه دهنده برنامه تغذیه بدنسازی حرف های یک رهگذر بسته های اینترنت ایرانسل irancell آموزش طراحی لباس و الگو و دوخت تاریخچه خواندگان معروف و ماندگار به همراه موزیک هایشان وب سایت آموزشی تکنولوژی چاپ بنر اصفهان والیبال پارت اول